۳۰ آذر ۱۳۸۸


هميشه در شب يلدا درگير يک احساس خاص هستم. يک جورهايي فال حافظش برايم خيلی جدی است و البته شخصی. به هر روی، شبی است ارزشمند و استثنايي در انديشه اصيل ايرانی که شايسته بزرگداشت است. شب زايش مهر که تأثيرش بر فرهنگ غرب و آيين مسيحيت انکار ناشدنی می نمايد. ياد بيتی افتادم، مطلع غزلی از سعدی که هميشه پدر در شب يلدا می خواند. آن بيت را گرفتم و غزل را کامل اينجا آوردم. از شاهکارهای شيخ اجل است. همواره يلدايي بمانيد.



شب عاشقان بی دل، چو شبی دراز باشد ، / تو بيا کز اول شب، در صبح باز باشد
عجب است اگر توانم، که سفر کنم ز دستت / به کجا رود کبوتر که اسير باز باشد؟
ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رويت / که محب صدق آن است که پاکباز باشد
چه نماز باشد آن را که تو در خيال باشی؟ / تو صنم نمی گذاری که مرا نماز باشد
سخنی که نيست طاقت، که ز خويشتن بپوشم / به کدام دوست گويم که محل راز باشد؟
به کرشمه عنايت، نگهی به سوی ما کن / که دعای دردمندان ز سر نياز باشد
دگرش چو باز بينی، غم دل مگوی سعدی / که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد