۲۸ اسفند ۱۳۸۸

بهاران از توست

دست و دلم این بار به نوشتن از بهار نمی رود. این بار بهار چنان نيست که همواره رخ می نماياند. نشسته بودم به خواندن یادداشت های بهاری ام از ده سال پیش تا امروز که یازدهمین آنهاست. ده سال! چه بسيار .... و چه اندک! بهاریه هایم ، چه آنها که بر کاغذ نقش بسته اند و چه آنها که در فضای ورد جای گرفته اند، چه آنها که جایی چاپ شده یا در هزارتوی این شبکه جهانی به نمایش در آمده اند، همه در چند مفهوم مشترکند: شادی، هیجان و ....امید. اما چه افتاد این سر ما را که اینک خبرمان نیست از آن مفاهیم. سال خوبی را پشت سر نگذاشتم؛ عزيزانی را از دوستان و بستگان دور و نزدیک از دست دادم و در نگاه جمعی، مانند دیگر مردمانی شده ام که امسال بسیارند ولی دلزده. رنج برده از آن چه نباید می شد و از آن همه مصیبتی که حقشان نبود.
به هر روی بهاری است که می آید، پیوسته نیست و نخواهد ماند. همچون احوال مردمان که دگرگون می شود و فراز و نشیب می گیرد؛ درشتی و نرمی می بیند و پیروزی ها و شکست ها می چشد. و با همه این تغییرها، نه احوال مردمان که این خود مردمان هستند که اگر بهاری باشند، می توانند هر زمانی و به هر دشواری، بهار را بسازند و پیش روند.
امسال بهار حدیثی دیگر دارد که سروده مشهور سایه در 55 سال پيش بيش از هر زمانی به آن نزديک است که با و جود سختی ها "هنوز اینجا جوانی دلنشین است هنوز اینجا نفس ها آتشين است". کمی طولانی است و اینجا نیاوردم آن را. آن ها که می توانند کاملش را بیابند و بخوانند که زبان دل امروز است. بهاری باشید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر